mercredi 22 janvier 2014

واحد توفیقی جوانِ سردشتی که با شلیکِ مستقیمِ نیرو‌های رژیمِ اسلامی کشته شد






جوانی‌ که مطمئنا امید‌ها و آرزو‌های بسیاری برای زندگی‌ داشت، جوانی‌ که می‌توانست مثل تمامِ جوانانِ دیگرِ دنیا زندگی‌ کند و به آن امید‌ها و آرزو‌ها برسد، اما شلیکِ مستقیمِ نیرو‌های انتظامی که در کمین کولبر‌ها نشسته بودند تمام آنها را در کمتر از یک ثانیه از او گرفت و برای همیشه چشمانش را به روی دنیا بست.
در دیار او جوانان طعمهٔ گلوله‌های نظامیان هستند به جرم کسبِ چندرغاز  درامدی که حکومت از آنها دریغ می‌کند، سیبل‌های زنده که راه میروند و نفس میکشند و می‌میرند و خون میریزند، جانداری که درد می‌کشد و فریاد میزند و به زمین میافتد، و البته کمتر کسی‌ برای آنها ناراحت میشود و اشک می‌ریزد، کمتر کسی‌  زنده بودن را برای آنها حق می‌داند و نام‌هایشان در لابلای اخبارِ ریز و درشت گم میشود و زیرِ انبوه پرونده‌ها به فراموشی سپرده میشود.
جوانانی که تنها گناهشان به دنیا آمدن در کشوریست که زنده و مردهٔ آنها به اندازه ترش کردنِ فلان شخص و عملِ جراحی در سنِّ ۸۰ سالگی فلانِ دیگر ارزش نداشته و نخواهد داشت.


متنِ خبرِ بقتل رسیدنِ واحدِ توفیقی به دستِ نیرو‌های نظامی، در صفحهٔ پییشرو علیپور

پیشرو علی پور: تراژدی دیگر، قتل یک کارگری مرزی توسط نیروهای جنایتکار جمهوری اسلامی در منطقه آلان سردشت!
ایسکرا(٧١١)
متاسفانه اینبار هم مثل سایر موارد دیگر یک کارگر مرزی به اسم واحد توفیقی توسط نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی به قتل رسید.
واحد توفيقى در يك خانواده تنگدست به دنيا آمد و در اوايل زندگى با كار و زحمت آشنا شد و ایشان هم از همان اوایل دوران کودکی، مثل میلیونها انسان طعم تلخ نظام سرمایه داری و ظالمانه اسلامی را تجربه کرد و دوره کودکی، نوجوانی و جوانی را با همه تبعیض و نابرابری ها سپری کرد و به زندگی که شایسته انسان نبود، ادامه داد.

واحد در روستای "هرزنه" از توابع شهرستان سردشت چشم به جهان گشود،در جنگ خانمانسوز و ویرانگر دو رژیم جنایتکار بعث عراق و جمهوری اسلامی در دهه شصت و بعد از ويران شدن روستاهای هرزنه و اطراف آن، همراه با خانواده اش به مهاباد نقل مكان كرد وبه خاطر زندگی طاقت فرسا و نداشتن معيشت زندگى به مدت بيش از ١٠ سال با خانواده اش مجبور به كار در كوره های آجرپزى شد.
بعدها و پس از باز شدن روزنه اى برای كار در مرز سردشت، به آن منطقه باز گشت و مدت ٦ الى ٧سال در آن مرز مشغول به كار شد.
سرانجام در يك روز طوفانى زمستان، در تاریخ 26 دیماه 92 و در یکی از روستاهای منطقه آلان از توابع شهر سردشت به كمين مزدوران رژیم اسلامى مى افتد، او همراه با دوستانش و بدون اسبش موفق به فرار ميشود، اما مدتى بعد به خيال اين كه مزدوران مكان را ترك كرده باشند به دنبال اسبش كه تنها سرمایه و منبع در آمدش بود، برميگردد، اما مزدوران كمين را ترك نكرده بودند و با شليك مستقيم اسلحه (تک تیر)به او شليك ميكنند،بعد از اصابت گلوله،واحد هنوز زنده بود و باز هم موفق به فرار مي شود، اما اين بار زخمى بود وبه كمك دوستانش احتیاج داشت، دوستانش با بی سیم اسمش را صدا می کردند(هه وال ماوى) یعنی دوستم زنده ای، اما بخاطر گلوله اى كه به پشت ایشان اثابت كرده بود و از سينه اش خارج شده بود، زیاد قادر به پاسخگوی نبوده که جواب بي سيم دوستانش را بطور کامل بدهد كه من زنده هستم، او به كمك نياز داشت اما نميتوانست دوستانش را پيدا كند و از جايي هم كه با خشونت اين جانيان آشنا بود، خود را تسليم دزدان و نیروهای اوباش جمهوری اسلامی نكرده بود، چونکه ميدانست كه به محض دستگیر شدنش، او هم مانند دوستانش كه بعد از تسليم شدن با شكنجه اين آدمكشها جان داده بودند، جان ميدهد.
متاسفانه واحد نتوانست از اين كمين جان سالم به در ببرد، او بعد از مخفی شدنش از دست اين جانيان اسلامی، بر اثر خونريزى زياد و سرماي شديد زمستان، جان عزيزش را از دست داد.

این داستان غم انگیز صدها و دهها هزار انسان شریف و زحمتکشی ست که روزانه با این شرایط غیر انسانی مواجه می شوند، انسانهایی که ناگزیرند برای زنده ماندنشان به یکی از سخت ترین و خطر ناکترین کارها تن دهند، سخت تر از این لحاظ که در کمتر جای دنیا انسان شاهد این است که مردم برای تهیه نان شب فرزندانشان دهها کیلومتر را با پای پیاده طی کنند، بارهای سنگین را با دوش خودشان حمل کنند و در سرما و گرما و با شرایط غیر انسانی که با آن دست و پنجه نرم می کنند گریبانند، کوه و دره ها را می پیمایند تا بلکه شب با دست پر به خانه برگردند و شرمنده زن و بچه هایشان نباشند و خطر ناک به این مفهوم که هر لحظه ممکنست به کمین نیروهای دزد و چپاولگر اسلامی بیفتند و بعد از غارت اموال نه چندان زیادشان همراه با ضرب و شتم نیروهای جمهوری اسلامی قرار می گیرند و سپس ‌اسب و قاطر آنها را می کشند و بهترین حالت برای کارگران مرزی زنده ماندنشان است!
کارگران مرزی جزو کم در آمدترین قشر جامعه هستند، جدا از این کارهای طاقت فرسا و خطر ناک، امید دیگری ندارند! شغلی دیگری ندارند! کارگاه و کارخانه ای هم موجود نیست که حداقل با تمام سختی ها و حقوق بسیار ناچیزشان در آنجا باز به آن اکتفا کنند! اگر روزنه دیگری داشتند ترجیع می دادند که با آن بسوزند و بسازند و کنار بیایند، لا اقل در اینجور محیط ها بدرجاتی امنیت جانی شان بیشتر بود، اما این مردم در آن جامعه و در کردستانی که دهه هاست رژیم جنایتکار اسلامی آنجا را در نا امنی و بی حقوقی کامل نگه داشته، از این روزنه هم بی بهره اند و جدا از اینکه لاشخوران اسلامی این مناطق را میلیتاریزه کرده اند، این جامعه را به زندانی بزرگ تبدیل کرده و هست و نیست مردم را به تاراج می برند!
کارگران مرزی مثل سایر مردم زحمتکش و تحت ستم هر روز ٢ بار با مرگ مواجه می شوند، یکی بخاطر این همه ستم و تبعیضی که به آنها روا شده که در فقر مطلق به سر می برند و همه چیز را از آنها دریغ کرده اند، و دوم اینکه آنجای که در ماه تنها چند روز به کار مشغول می شوند، هر لحظه مرگ را با چشم خودشان می بینند که پاسداران نظام جهل، خرافه و سرمایه و اوباش لمپن و غارتگر اسلامی برای شکار این انسانها در کمین اند!
در قبال همه این جنایت های که بر این مردم تحمیل شده، پاسخ اوباشان اسلامی اینست که اینها قاچاق چی اند! اینها غیر قانونی در مرزها رفت و آمد می کنند! اینها وطن فروشند......!
آیا واقعا جایگاه این انسانهای شریف و زحمتکش اینست که هر روز و هر لحظه دستگیر، شکنجه و به قتل برسند؟ آیا این مردم که جزو محروم ترین قشر جامعه اند باید تمام عمر زندگی شان را با دلهره و هراس پشت سر بگذارند و هر لحظه منتظر مرگ باشند؟
طبعا اگر انسانیت زنده بماند، اگر مردم متحد باشند و اگر مجددا شعله های اعتراضات توده ای مردم به وسعت شهر و روستاهای کردستان زبانه بکشد، اینبار کارگران مرزی و دیگر مردم آزادیخواه با اتحاد یکپارچه و سراسری خودشان، دست مزدور، آخوند و گله های حزب الله و سرکوبگران مردم را کوتاه می کنند، این غیر ممکن نیست، بلکه محتمل هست! راهی نیست، مردم یا باید به این وضعیت فلاکت بار تن دهند که این هم غیر ممکنست، یا اینکه با همکاری و هماهنگی همه انسانها و نیروهای آزادیخواه زمین را زیر پای غارتگران و اشغال گران نیروهای وحشی و سرکوبگر جمهوری اسلامی داغ کنند
ما می توانیم و باید قادر باشیم صدای کارگران مرزی باشیم، جا دارد که در فرصتی مناسب زمینه اعتراضات را در خارج کشور مساعد کنیم و صدای مردمی باشیم که از بدو تولدشان تا حالا،نسل ها، از نسل قدیم تا نسل جدید همه در جهنم بزرگی به اسم ایران و تحت حاکمیت جمهوری اسلامی بسر می برند که تمام آزادیهای فردی، شخصی، سیاسی و انسانی شان به دار کشیده شده!

بار دیگر همه این جنایت ها را با صدای رساتر از قبل محکوم می کنیم، بدون شک روزی خواهد رسید که ما و مردم به همه آزادی هایمان دست خواهیم یافت و بانیان این همه جرم و جنایت را سرنگون و محاکمه می کنیم و بر خرابه و ویرانه های حکومت جهل و ننگ اسلامی، ندای آزادی و انسانیت را سر می دهیم و باید در آن جامعه، دست مذهب، آخوند و پاسداران اسلامی از زندگی مردم کوتاه باشد و جنایتکاران اسلامی به سزای اعمالشان برسند و در دادگاههای مردمی پاسخگو باشند.
سرنگون باد جمهوری اسلامی ایران

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire

نظر شما بدون نظارت و سانسور پخش میشود