jeudi 25 février 2010

آلبرت اينشتين; چرا سوسياليزم؟

آلبرت اينشتين آيا، برای کسی که در امور اقتصادی و اجتماعی کارشناس نيست، جايز است دربارهً سوسياليسم نظر بدهد؟ من باور دارم که ميتواند، به چندين دليل. بگذاريد مسئله را اول از ديدگاه دانش علمی بررسی کنيم . بنظر ميآيد که تفاوت اساسی اسلوبی ميان ستاره شناسی و علم اقتصاد وجود نداشته باشد : هر يک در زمينهً خود در پی تبيين قوانين کلی قابل قبول برای گروهی معين از پديده ها هستند تا روابط ميان اين پديده ها را تا حد ممکن روشن سازند . اما در حقيقت تفاوتهای اسلوبی وجود دارند. کشف قوانين عمومی در زمين هً اقتصاد، بخاطراينکه پديده های اقتصادی غالباً تحت تاًثير عوامل بسياری هستند که ارزيابی جداگانهً آنها دشوار است، مشکل ميشود . علاوه براين، تجربهً انباشت شده در دورهً ( به اصطلاح) متمدن تاريخ بشری - چنانکه همه ميدانند - تحت تاًثير عللی بوده اند که نميتوان آنا نرا تنها اقتصادی دانست. برای نمونه، بيشتر قدرتهای بزرگ در تاريخ وجود خود را مديون جهانگشايی بوده اند . در کشور مغلوب، مردم پيروزاز جهات حقوقی و اقتصادی در موقعيت ممتاز قرار گرفتند . آنان انحصار مالکيت زمين را در دست گرفتند و روحانيون را از ميان خود برگزيدند . روحانيون نيز، که کنترل آموزش را در دست داشتند، اين تقسيم طبقاتی جامعه را به ساختاری ازلی تبديل کرده و با تزريق يک سيستم ارزشی در جامعه موجب شدند که مردم از آن پس ، ناآگاهانه، در رفتار اجتماعی، آنگونه که لازم بود، هدايت شوند. سنت تاريخی، به بيانی، به ديروز تعلق دارد . اما، ما درهيچ کجا قادربه گذار از اين مرحلهً يغماگرايانهً پيشرفت بشری نبوده ايم . مشاهدات و داده های اقتصادی ما ازاين مرحله هستند . قوانين اقتصادی نيز، که از اين داده ها استنتاج ميشوند، اين فاز يغماگريست و در مراحل بعدی کاربرد نخواهد داشت . و چون ه دف اصلی سوسياليسم غلبه بر و گذارازاين " فاز يغماگری " درسيرپيشرفت بشری است، علم اقتصاد، در حالت کنونيش، قادر به روشن ساختن جامعهً سوسياليستی آينده نيست. دوم، سوسياليسم بسوی آينده ای اجتماعی -اخلاقی نظر دارد . اما علم غايتی را نمي آقريند و درمردم هدفی القا نميکند؛ علم، حداکثر، میتواند ابزار رسيدن به برخی اهداف را تاًمين کند . اما خود اهداف را انسانهای آرمانخواه خلق ميکنند - و اگر اين اهداف زنده و پوينده باشند - توسط مردم پذيرفته شده و به پيش برده ميشوند؛ مردمی که، نيمه آگاهانه، تکامل تدريجی جامعه را محقق می سازند. به اين دلايل، بايد متوجه بود که در مسايل انسانی نقش علم و روش های علمی را نبايد بيش از اندازه جلوه داد؛ نبايد تصور کرد که نخبگان تنها کسانی هستند که در مسايل مربوط به ساختار جامعه حق ابراز عقيده دارند . مدتهاست که بسياری ميگويند جامعهً بشری از يکدورهً بحرانی عبور ميکند، که جامعه ثبات خود را از دست داده است. ويژگی چنين شرايطی است که در آن افراد نسبت به مجموعه ای که بدان تعلق دارند، کوچک يا بزرگ، احساس بی تفاوتی يا حتی تنفر کنند . برای اينکه منظورخود را روشن کنم، تجربه ای شخصی را برايتان بازگو ميکنم. اخيراً با دوستی تحصيل کرده و روشنفکردربارهً خطرجنگی ديگر صحبت ميکردم، که بنظر من ميتواند موجوديت بشريت را جداً به خطر اندازد . نظر من اين بود که تنها سازمانی فرامليتی ميتواند جلوی اين خطر را بگيرد. اين دوست در واکنش به صحبت من، با خونسردی کامل، گفت : " چرا اينقدر با نابودی نسل بشر مخالفی؟ " مطمئنم که يک قرن پيش هيچ کس به اين سادگی چنين چيزی را نمي گفت . اين ديدگاه فردی است که در تلاشی بيهوده ميخواهد آرامش و توازن درونيش را حفظ کند در حاليکه اميدش را از دست داده است . بيان دردناک تنهايی و انزوايی است که اين روزها بسيار ی از آن رنج ميبرند . دليل چيست؟ راه برونرفت کدام است؟ طرح چنين پرسشهايی آسان است ويافتن پاسخ قانع کننده برايشان دشوار . اما من تلاش ميکنم که، درحد توانم، به اين پرسشها پاسخ دهم، هرچند ميدانم که کوشش و احساسات ما اغلب در تضاد با هم هستند و آنان را نميتوان با فرمولهای ساده بيان کرد. انسان موجودی منفرد و درعين حال اجتماعي ست . بعنوان فرد، ميکوشد از وجود خود و نزديکانش حراست کند، اميال شخصی خود را برآورده سازد، و تواناييهای درونيش را پرورش دهد . بعنوان موجودی اجتماعی، ميکوشد که محبت و مقبوليت ديگر انسانها را بدست آورد، در لذتهايشان شريک شود، مونس غم هايشان باشد، و در بهبود زندگيشان بکوشد . شخصيت ويژهً هر فرد با اين تمايلات گوناگون و اغلب متضاد شکل ميگيرد و ترکيب خاص آنهاست که درجهً موفقيت هرفرد را در دستيابی به آرامش درونی و سهم وی دربهبود جامعه را روشن ميسازد . ممکن است که قدرت نسبی اين دو تمايل، در نطفه، با وراثت معين شود . اما شخصيتی که در نهايت شکل ميگيرد، تا اندازهً زيادی، تحت تاًثير محيطی است که فرد خود را در آن ميآبد، ساختار جامعه ای که در آن بزرگ ميشود، سنتهای آن جامعه، و سيستم ارزشی آن جامعه . برای هر فرد، مفهو م تجريدی "جامعه" مجموعهً روابط مستقيم وغيرمستقيم او با ديگر افراد جامعه و همچنان تمام نسلهای گذشته است . فرد ميتواند به تنهايی بيانديشد، بکوشد، برای خود کار کند؛ اما برای وجود فيزيکی، فکری، و احساسی خود به جامعه وابسته است . "جامعه" است که فراهم آورندهً خور اک، پوشاک، کاشانه، ابزار کار، فرم و محتوای انديشهً انسانهاست؛ زندگی انسان با کار و دستاورد ميليونها انسان گذشته و حال ميسر ميشود . ميليونها انسانی که پشت واژهً کوچک "جامعه" پنهانند. بنابراين، بديهي ست که وابستگی فرد به جامعه واقعيتی طبيعيست که نميتوان آن را از ميان برد - درست مانند زنبور ها و مورچگان . اما، درحاليکه پروسهً زندگی مورچه يا زنبور تا کوچکترين جزئياتش توسط غريزه های ارثی و لايتغير معين شده، الگوی اجتماعی و روابط مان انسانها قابل تغييرهستند . حافظه، قدرت خلق چيزی نو، توانايی سخن گفتن، امکان پيشرفت ور ای نيازهای بيولوژيک را برای انسانها ممکن ساخته اند . چنين پيشرفتی خود را در سنن، ساختارها، و سازمانها؛ در ادبيات؛ درپيشرفتهای علوم و مهندسی؛ در آفريده های هنری متبلور کرده است. ميتوان نتيجه گرفت که انسان با رفتارش ميتواند، بنوعی، بر زندگی خود تاًثير گذارد، و در اين پروسه انديشهً آگاهانه و خواستن ميتواند نقش آفرين باشد. انسان بهنگام تولد سازواره ای بيولوژيک را از طريق وراثت بدست مي آورد که ثابت و غيرقابل تغيير است . اين سازواره شامل تمايلات طبيعی است که ويژهً نوع انسان است . علاوه بر اين، در طول زندگی، انسان س ازواره ای فرهنگی را نيز از جامعه، از طريق ارتباط با همنوعان خود وديگر تاًثيرات اجتماعی، کسب ميکند . اين سازوارهً فرهنگی است که با مرور زمان قابل تغيير است و تا اندازهً زيادی واسطهً رابطهً فرد با جامعه است . انسان شناسی مدرن، با بررسی مقايسه ای ميان فرهنگهای به اصطلاح ابتدايی، نشان داده است که رفتار اجتماعی انسانها گوناگون و وابسته به الگوهای فرهنگی و ساختارهای حاکم در جامعه است . اينجاست که اميد آنها که برای بهبود شرايط جامعهً بشری تلاش ميکنند نهفته است : انسانها بخاطر سازوارهً بيولوژيک خود محکوم به نابود کردن يکديگر و سرنوشتی بيرحم و خودساخته نيستند. اگر از خود بپرسيم که چگونه ميتوان ساختار جامعه و منش فرهنگی انسان را تغيير داد تا زندگی انسان تا آنجا که ممکن است دلپذيرتر گردد، بايد از ياد هم نبريم که برخی شرايط معين را نميتوان اصلاح کرد . همانطور که پيشتر گفته شد، طبيعت زيست شناسانهً انسان، بطور عملی، قابل تغيير نيست . بعلاوه، پيشرفتهای تکنولوژيکی و تغييرات جمعيتی-زيستی در چند قرن اخير شرايطی بوجود آورده اند که ماندگارخواهند بود . درمناطقی با جمعيت متراکم، برای توليد نيازهای اساسی، درجهً بالايی از تقسيم کار وساخت ار توليدی متمرکز حياتی است . آنزمان رويايی که افراد يا مجموعه های کوچک قادربه خودکفايی بودند مدتهاست که بسرآمده . اغراق نخواهد بود اگر ادعا کنيم که هم اکنون نيز بشريت ساختار جهانی توليد و مصرف را بوجود آورده است. با طرح مطالب فوق، اينک به آنجا رسيده ام که، بطور موجز، ميتوانم آنچه، از ديد من، عصارهً بحران زمان ما است را بيان کنم . مشکل رابطهً فرد با جامعه است . فرد بيش از هر زمانی به وابستگی خود به جامعه آگاه شده است. اما او اين وابستگی را بعنوان توشه ای مثبت، پيوندی ارگانيک، نيرويی محافظ ارزيابی نميکند . بلکه آ نرا چون تهديدی به آزاديهای طبيعی خود يا حتی موجوديت اقتصاديش میبيند . بعلاوه، موقعيتش در جامعه چنان است که تمايلات خودخواهانه اش برجسته ميشوند، درحاليکه خصوصيات اجتماعی او، که ذاتاً ضعيف تر هستند، پيوسته کمرنگ و کمرنگ تر میشوند . همهً انسانها، جدا از موقعيتش ان در جامعه، ازاين پروسهً تحليل رفتن ويژگيهای اجتماعی رنج ميبرند . زندانيان نادانستهً خودخواهی خود، انسانها احساس ناامنی و تنهايی ميکنند و از آن احساس ساده و پيش پا افتادهً لذت از زندگی محروم گرديده اند . انسان تنها در وقف خود برای جامعه است که به زندگيش (هر چند کوتاه و پرخطر) معنا ميدهد. از نظر من، سرچشمهً اصلی اين معضل، هرج ومرج اقتصادی جامعهً سرمايه داری، آنگونه که امروز هست، ميباشد. ما شاهد گروهی عظيم از توليدکنندگان هستيم که هر کدام از اعضايش در تلاشی خستگی ناپذيرميکوشد ديگر اعضای اين مجموعه را از ثمرهً کارشان محروم کند . اينکار نيز نه با زور بلکه بر اساس روشهای کاملاً قانونی رقابت آزاد صورت ميگيرد . در همين رابطه، بايد خاطرنشان کرد که ابزار توليد - يعنی تمام ظرفيت توليدی لازم برای بوجود آوردن کالاهای مصرفی و کالاهای زيربنايی - قانوناً ميتوانند در مالکيت خصوصی افراد باشند. (و غالباً نيز چنين است) من درادامهً بحث، برای سادگی، تمام آنانی را که سهمی در مالکيت ابزار توليد ندارند "کارگر" ميخوانم - هر چند که اين تعريف با معنی مرسوم اين واژه همخوانی کامل ندارد . صاحبان ابزار توليد در موقعيتی هستند که ميتوانند نيروی کار کارگر را خريداری کنند . با بهره گيری از ابزار توليد، کارگر کالاهای تازه ای را توليد ميکند که به سرمايه دار تعلق ميگيرند . نکتهً کليدی در اين پروسه رابطهً ميان آنچه که کارگرمي آفريند و آنچه که بعنوان دستمزد دريافت ميکند است؛ هر دو سوی اين رابطه بر اساس ارزش واقعی اندازه گرفته ميشوند . ازآنجا که قرارداد کار "آزاد" است ، دستمزدی که کارگر دريافت ميکند بر اساس ارزش واقعی کالايی که توليد کرده نيست . درآمد کارگر بر اساس حداقل احتياجش و برمبنای نياز سرمايه دار به نيروی کار وتعداد کارگرانی که برای کار رقابت ميکنند تعيين ميشود . درک اين نکته بسيار مهم است که حتی در تئوری نيز حقوق کارگر را ارزش محصولی که توليد کرده معين نميکند. سرمايهً خصوصی تمايل به تمرکز در دستهای کمتر و کمتری دارد و اين بخشاً بدليل رقابت ميان سرمايه داران و بخشاً بدليل پيشرفت در تکنولوژی و تقسيم ک اراست. تکنولوژی و تشديد در تقسيم کار واحدهای بزرگتراقتصادی را درعوض واحدهای کوچکتر تشويق ميکند . نتيجهً اين روند يک اليگارشی متشکل از سرمايهً خصوصی است که قدرت عظيم آن را نمیتوان بطور موًثرحتی توسط ساختارهای دمکراتيک جامعه کنترل و به آن رسيدگی کرد . اين را از آنجا ميگويم که اعضای ساختارهای قانونگزارتوسط احزاب سياسی برگزيده ميشوند و اين احزاب، بنوبهً خود، عمدتاً ،از جهت مالی يا جهات ديگر، تحت تاًثير و نفوذ سرمايه داران خصوصی هستند، که در واقع، راًی دهندگان را از قانونگزار جدا میکنند . نتيجه اين است که نمايندگان مردم به اندازهً کافی از منافع گروههای محروم جامعه پشتيبانی نميکنند . علاوه براين، در شرايط موجود، آشکاراست که سرمايه داران خصوصی بطور مستقيم یا غيرمستقيم منابع اطلاعات (مطبوعات، راديو، آموزش ) را کنترل ميکنند . پس برای شهروند جوامع کنونی بسيار مشکل، و بعضاً غ يرممکن است، که به نتايج عينی رسيده و از حقوق سياسی اش هوشمندانه استفاده کند . بدين ترتيب، دراقتصاد مبتنی بر مالکيت خصوصی سرمايه، وضعيت حاکم بر دو پايهً اساسی استوار است : يکم، ابزار توليد (سرمايه) در مالکيت خصوصی است و صاحبان آنطور که بخواهند از آن استفاده م يکنند؛ دوم : قرارداد کار آزاد است . البته، جامعهً سرمايه داری ناب وجود ندارد . بويژه، کارگران، در طی مبارزات سياسی طولانی و دشوار، توانسته اند که در برخی رشته ها انواع بهتری از " قرارداد آزاد کار " را برای خود بدست آورند . اما، در کل، اقتصاد امروز تفاوت چشمگيری هم با سرمايه داری ناب ندارد. در سرمايه داری، توليد برای سود است و نه برای استفاده . تدارکی ديده نشده که تمام آنها که قادر و مايل به کارهستند بتوانند کار پيدا کنند؛ "ارتش بيکاران " بايد هميشه وجود داشته باشد . کارگردر وحشت دائمی از دست دادن کارش است . از آنج ا که بيکاری و يا کار کم درآمد زمينهً خوبی برای بازار سودآور نيست، توليد کالاهای مصرفی محدود است، و نتيجه کمبود و سختی است . پيشرفت در تکنولوژی به جای آنکه از دشواری کار بکاهد، غالباً به بيکاری می انجامد . انگيزهً سود، همراه با رقابت ميان سرمايه داران، باعث بی ثباتی در انباشت و بهره وری از سرمايه ميگردد که منتهی به رکودهای شديد ومکررمیشود . نتيجهً رقابت لگام گسيخته اتلاف نيروی کار و آن فلج شدن هوشياری اجتماعی افراد است که قبلاً ازآن سخن گفتم. اين فلج شدن را من بزرگترين زيان سرمايه داری ميدانم . و تمام سيستم آمو زشی ما از آن رنج ميبرد . فرهنگ رقابت خارج از اندازه در دانش آموز تزريق ميشود، و او را برای زندگی آينده اش چنان آماده ميکنند که "داشتن" را ستايش کند. من اطمينان دارم که تنها يک راه برای از ميان برداشتن اين کژی های ريشه دار وجود دارد و آنهم برقراری يک اقتصاد سوسياليستی است، همراه با سيستم آموزشی که متمايل به هدفهای اجتماعی باشد . در چنين اقتصادی، ابزار توليد بدست خود جامعه است و با برنامه ريزی مورد استفاده قرار ميگيرد . اقتصاد با برنامه، که توليد را بر اساس نيازهای جامعه تنظيم ميکند، کار را ميان تمام آنان که ق ادر به انجامش باشند تقسيم ميکند و برای همه امکان معيشت را مهيا ميکند . سيستم آموزشی، همراه با رشد تواناييهای درونی هر فرد، ميکوشد که در او احساس مسئوليت نسبت به همنوعش را جايگزين تجليل از قدرت و موفقيت ( که درجامعهً کنونی شاهدش هستيم ) کند. با وجود اين، بايد بخاطر داشت که صرف اقتصاد برنامه ريزی شده سوسياليسم نيست . چنين اقتصادی ميتواند با بردگی هم همراه باشد . دستيابی به سوسياليسم نيازمند حل چندين معضل بسيار دشوارسياسی -اجتماعي ست : با توجه به افزايش درجهً تمرکز قدرت سياسی و اقتصادی، چگونه ميتوان از قدرت همه جانب هً بوروکراسی جلوگيری کرد؟ چگونه می توان از حقوق فردی حفاظت کرد و بدين وسيله سنگ موازنهً دمکراتيک را در برابر قدرت بوروکراسی تاًمين کرد؟ شفافيت دربارهً اهداف و مشکلات سوسياليسم، در اين عصر گذار، اهميت فراوان دارد . از آنجا که، در شرايط کنونی، گفتگوی آزاد حول اين مسائل به زيرعلامت سئوال سنگينی قرار داده شده، من بنيانگزاری اين نشريه را يک خدمت اجتماعی مهم ميدانم. ( ألبرت اينشتين ) )

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire

نظر شما بدون نظارت و سانسور پخش میشود